دیشب حدودای ده ده و نیم بود که من داشتم توی اتاق کتاب میخوندم و دخترک هم کنارم مشغول بازی با وسایل مامانش و همسرجان هم توی هال مشغول هویه کاری!
دخترکمون رفت که نمیدونم به باباش چی رو نشون بده که یهو صدای جیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغش بلند شد!
چی شده بود؟!
سر هویه رو با انگشتاش گرفته بود! معلوم بود درد زیادی داره که اینجوری جیغ میکشه!
دستش رو بردیم زیر شیر آب و تنها چیری که یادم میومد زدن عسل بود به انگشتاش....
برای اینکه حواسشو پرت کنم که گریه نکنه بردمش توی اتاق که با هم بازی کنیم!
اول گفتم کی میتونه زبونش رو بچسبونه به مماغش!هرکاری کرد نشد (البته منم بلد نبودما)، بعدش جریان نافش رو گفتم که هر کسی وقتی توی شکم مامانشه هر چی مامانش میخوره با نافش میره به ناف اون تا بزرگ بشه و دنیا بیاد! بعدشم بازی نون بیار کباب ببر! یا ببین کدوم انگشتم قایم شده بین انگشتای دیگه م!
همسرجان صدامون کرد که بیاید میوه بخورید و بعدش من و همسرجان به خاطر گل روی دخترک نون بیار کباب ببر بازی کردیم! خانم کوچولو به پهنای صورت میخندید با صدای بلند ....
توی بازی همه ش فکرم مشغول بود! میگفتم حتماً باید یه اتفاقی بیوفته که اینجوری سه تایی کنار هم بشینید و بخندید!؟
نشه فردا روزی بگم کاش بهتر مادری میکردم.... کاش همسر بهتری بودم :(
آخر سر هم به خانم کوچولو گفتم که ببین چقدر آدم وقتی یه دست نداره سخته کارهاش رو انجام بده! تایید کرد! بعدم دوتاییمون دعا کردیم که ان شاالله هیچ بچه ای نباشه که دستاش کار نکنه ....
خدایا! ممنونم برای همه تلنگرایی که اگه پیش نیاد، یادمون میره میتونیم خوش باشیم ....
پ.ن. دخترک امروز دستش علاوه بر پارگی و نیمچه تاولی که رده بود دیدم انگار چرک هم کرده! امیدوارم با همین عسل زدنها خوب بشه
برچسب ها : مادرانه , همسرانه ,